جدول جو
جدول جو

معنی منتشر شدن - جستجوی لغت در جدول جو

منتشر شدن
انتشار یافتن، پخش شدن، توزیع شدن، پراکنده شدن، چاپ شدن، به چاپ رسیدن، سرایت کردن، گسترده شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
منتشر شدن
يطلق
تصویری از منتشر شدن
تصویر منتشر شدن
دیکشنری فارسی به عربی
منتشر شدن
Emanate
تصویری از منتشر شدن
تصویر منتشر شدن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
منتشر شدن
émaner
تصویری از منتشر شدن
تصویر منتشر شدن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
منتشر شدن
散发
تصویری از منتشر شدن
تصویر منتشر شدن
دیکشنری فارسی به چینی
منتشر شدن
emanare
تصویری از منتشر شدن
تصویر منتشر شدن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
منتشر شدن
emanować
تصویری از منتشر شدن
تصویر منتشر شدن
دیکشنری فارسی به لهستانی
منتشر شدن
исходить
تصویری از منتشر شدن
تصویر منتشر شدن
دیکشنری فارسی به روسی
منتشر شدن
випромінювати
تصویری از منتشر شدن
تصویر منتشر شدن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
منتشر شدن
uitstralen
تصویری از منتشر شدن
تصویر منتشر شدن
دیکشنری فارسی به هلندی
منتشر شدن
ausströmen
تصویری از منتشر شدن
تصویر منتشر شدن
دیکشنری فارسی به آلمانی
منتشر شدن
emanar
تصویری از منتشر شدن
تصویر منتشر شدن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
منتشر شدن
प्रसारित होना
تصویری از منتشر شدن
تصویر منتشر شدن
دیکشنری فارسی به هندی
منتشر شدن
発する
تصویری از منتشر شدن
تصویر منتشر شدن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
منتشر شدن
নির্গত করা
تصویری از منتشر شدن
تصویر منتشر شدن
دیکشنری فارسی به بنگالی
منتشر شدن
memancar
تصویری از منتشر شدن
تصویر منتشر شدن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
منتشر شدن
yayılmak
تصویری از منتشر شدن
تصویر منتشر شدن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
منتشر شدن
발산하다
تصویری از منتشر شدن
تصویر منتشر شدن
دیکشنری فارسی به کره ای
منتشر شدن
پھیلنا
تصویری از منتشر شدن
تصویر منتشر شدن
دیکشنری فارسی به اردو
منتشر شدن
ปล่อยออก
تصویری از منتشر شدن
تصویر منتشر شدن
دیکشنری فارسی به تایلندی
منتشر شدن
kutiririka
تصویری از منتشر شدن
تصویر منتشر شدن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
منتشر شدن
emanar
تصویری از منتشر شدن
تصویر منتشر شدن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
منتشر شدن
להתפשט
تصویری از منتشر شدن
تصویر منتشر شدن
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منتفی شدن
تصویر منتفی شدن
از بین رفتن: (موضوع منتفی شد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منزجر شدن
تصویر منزجر شدن
باز ایستادن سر باززدن: (بدین مواعظ منزجرنشد و بدین تنبیهات مرتدع نگشت) (جهانگشای جوینی 103: 2)، بیزار شدن متنفر گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستقر شدن
تصویر مستقر شدن
مانتین مانیدن جای گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستبشر شدن
تصویر مستبشر شدن
مژده یافتن دلخوش گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
بر گزیده شدن آزاد شدن در گزینش آزاد کام شدن اختیار داده شدن مجاز شدن، انتخاب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
در بذل مال و یاری دریغ نکردن، آماده شدن: با کم از سه هزار مرد قصد سرخس را محتشد شد، آماده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
متنفر گردیدن شمانیدن کنیکیدن بیزار شدن رمیدن بیزار شدن نفرت داشتن رمیدن: قوت شاعره من سحر از فرط ملال متنفر شده از بنده گریزان میرفت. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتر شدن
تصویر منتر شدن
سحر شدن افسون شدن، مسخره شدن دست انداخته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتشر کردن
تصویر منتشر کردن
افشاندن، پراکندن، پخش کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منتشرکردن
تصویر منتشرکردن
پراشیدن، چاپ کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منتهی شدن
تصویر منتهی شدن
انجامیدن، فرجامیدن، به پایان رسیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
صبر کردن، انتظار کشیدن، منتظر ماندن، چشم به راه بودن
فرهنگ واژه مترادف متضاد